پدر
چند وقتيه دارم به اين فکر مي کنم که چي بنويسم . ميخواستم از استخدامي آموزش و پرورش بنويسم و مراسم وزارت کشور و اينا . يا در مورد کلاس و درس و سال نو و کلاس هاي ضمن خدمت و غيره . اما امروز يه مساله اي اتفاق افتاد .
راستش پدرم مدتيه داره دنبال بازنشستگي ميره . براي همه کارمندان دولت به سادگي آب خوردن بازنشستگي جور ميشه . مثلا سر 30 سال (بالا يا پايين) بهشون ميگن شما بازنشسته شديد ميرن و يه پرونده درست مي کنن و تمام . اما امان از زماني که کسي در طول دوران کاريش به پول و ضوابط اداري و غيره فکر نکرده باشه . فکر کنيد طرف معاون (...) بوده ، مدیر عامل (...) بوده ، پاسدار بوده ، فرمانده (...) بوده و هزار سمت ديگه داشته بعد به زور استفاده از سهميه آزادگي بعد از 30 سال کار فقط 21 سال کار براش ثبت کنن . کسي هم نباشه ازش دفاع کنه .
راستش اولين سوالي که براي همه پيش مياد اينکه چرا خودش به فکر نبوده اما چيزي که به ذهن من مياد چيز ديگه اي هست . نبايد ازش پرسيد چرا به فکر نبوده ، اين آدم به فکر مردم و نظام بوده ، جون و خونش رو گذاشته ، ادعايي هم نداشته . نرفته جايي اسم ثبت کنه که پس فردا فکر کنه محض ريا و دنيا پرستي کاري رو انجام داده . اون موقع که داشته شمال و جنوب کشور رو مي گشته تا کار جنگ رو پيش ببره ، اون موقع که امنيت يه منطقه توي شهر رو تامين ميکرده و حتي اون موقع که به فکر قشر کارگر بوده به فکر مردم بوده ، نه جيب خودش . اما الان که شده شصت و خورده اي سالش بايد دنبال بيمه و سابقه هاي نانوشته و قرارداد هاي شفاهي باشه .
چون خودش از هيچ کس گله نميکنه و شکايتي نداره ، ما هم نداريم .
خواستم بگم اونچه که من و امثال من رو ناراحت مي کنه اينکه ميگن «هر کار کردن براي جيب خودشون کردن» .
خواستم بگم خون ريخته ي پدرم رو در بند اسارت ، عرق ريخته اش رو توي سرزمين هاي سرد و گرم ايران و خستگيش رو در خدمت به قشر مستضعف جامعه با هيچ چيزي عوض نمي کنم .
خواستم بگم جيب پدرم براي تمام کسايي که فکر مي کنن چيزي ميتونن توي اون پيدا کنن .
خواستم بگم تا مثل ايشون ها در اين سرزمين بدون توجه به حرف هاي مردم دارن کار مي کنن اين مملکت سرپا و پايداره .
خواستم بگم روزي هزار بار شکر مي کنم که فرزند چنين پدري هستم .
راستش پدرم مدتيه داره دنبال بازنشستگي ميره . براي همه کارمندان دولت به سادگي آب خوردن بازنشستگي جور ميشه . مثلا سر 30 سال (بالا يا پايين) بهشون ميگن شما بازنشسته شديد ميرن و يه پرونده درست مي کنن و تمام . اما امان از زماني که کسي در طول دوران کاريش به پول و ضوابط اداري و غيره فکر نکرده باشه . فکر کنيد طرف معاون (...) بوده ، مدیر عامل (...) بوده ، پاسدار بوده ، فرمانده (...) بوده و هزار سمت ديگه داشته بعد به زور استفاده از سهميه آزادگي بعد از 30 سال کار فقط 21 سال کار براش ثبت کنن . کسي هم نباشه ازش دفاع کنه .
راستش اولين سوالي که براي همه پيش مياد اينکه چرا خودش به فکر نبوده اما چيزي که به ذهن من مياد چيز ديگه اي هست . نبايد ازش پرسيد چرا به فکر نبوده ، اين آدم به فکر مردم و نظام بوده ، جون و خونش رو گذاشته ، ادعايي هم نداشته . نرفته جايي اسم ثبت کنه که پس فردا فکر کنه محض ريا و دنيا پرستي کاري رو انجام داده . اون موقع که داشته شمال و جنوب کشور رو مي گشته تا کار جنگ رو پيش ببره ، اون موقع که امنيت يه منطقه توي شهر رو تامين ميکرده و حتي اون موقع که به فکر قشر کارگر بوده به فکر مردم بوده ، نه جيب خودش . اما الان که شده شصت و خورده اي سالش بايد دنبال بيمه و سابقه هاي نانوشته و قرارداد هاي شفاهي باشه .
چون خودش از هيچ کس گله نميکنه و شکايتي نداره ، ما هم نداريم .
خواستم بگم اونچه که من و امثال من رو ناراحت مي کنه اينکه ميگن «هر کار کردن براي جيب خودشون کردن» .
خواستم بگم خون ريخته ي پدرم رو در بند اسارت ، عرق ريخته اش رو توي سرزمين هاي سرد و گرم ايران و خستگيش رو در خدمت به قشر مستضعف جامعه با هيچ چيزي عوض نمي کنم .
خواستم بگم جيب پدرم براي تمام کسايي که فکر مي کنن چيزي ميتونن توي اون پيدا کنن .
خواستم بگم تا مثل ايشون ها در اين سرزمين بدون توجه به حرف هاي مردم دارن کار مي کنن اين مملکت سرپا و پايداره .
خواستم بگم روزي هزار بار شکر مي کنم که فرزند چنين پدري هستم .
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم مهر ۱۳۸۹ ساعت 21:44 توسط علي
|