روز پنج شنبه و جمعه هفته ي گذشته اراك بودم ، رفته بودم ديدن و شايد پرستاري از پدر بزرگم .
پدر بزرگم «محمد باقر خوشبختيان» از بزرگان اسكي ايران هست . ايشون از ورزشكاران و ركورد داران زمان خودش بوده و در سابقه ورزشي خودش طي مسافت رفت و برگشت از كرج به آبادان و بالعكس رو داره (1334) . در رشته هاي دو و ميداني و اسكي هم مدال آور بوده و در مسابقات واتر پلوي ارتش هاي جهان در اولين تيم ايراني شركت كننده حضور داشته (البته صادقانه اين مسابقه رو خودشون براي خنده تعريف ميكنن).
آقاي عيسي شمشكي و آقاي قربانعلي كلهر (به قول پدر بزرگ قربون علي) از شاگردان ايشون بودن . به جهت تبهر ايشون در مربيگري اسكي مدتي هم مربي اختصاصي خانواده پهلوي بودن كه به علت مخالفت با اون حكومت (كه از سوابق مبارزاتي فرزندانشون معلومه) به آموزش ادامه ندادن و كنار كشيدن .
اما همه اين سابقه رو گفتم كه خاطره اي از ايشون تعريف كنم كه گوشه اي از تاريخ نا نوشته ي اين كشور هست .
همه ميدونيم وقتي انقلاب اسلامي پيروز شد «نصيري» (رئيس ساواك) و «هويدا» (نخست وزير) چند ماهي بود كه زنداني بودن و در همه جاي تاريخ ميخونيم علتش خيانت به شاه يا يه همچين چيزايي بوده . اما اصل ماجرا كه از خاطرات خانوادگي ما هست :
پدر بزرگ بنده از دشمنان سرسخت بهاييت بوده و هر جا مي رسيده سعي ميكرده شر اون ها رو كم كنه . به همين جهت هم همه ي اصول اصلي بهايي ها رو مي دونسته و حركاتشون رو زير نظر داشته . در زمان فعاليت در فدارسيون اسكي كه زير نظر سناتور فيليكس آقايان اداره مي شده پدر بزرگ متوجه ميشن كه عناصر بهايي و ذي نفوذ در دربار تاثير مستقيم در تربيت وليعهد (همين ربع پهلوي كنوني) دارن و قصد دارن با از ميدون به در كردن شاه فرزندش رو به حكومت برسونن و زمام كار رو در دست بگيرن .از جمله اين بهايي ها همين نصيري و هويدا بودن كه نقششون بسيار پر رنگ بوده. ايشون تمام اين مسائل رو در يه گفتگوي دوستانه به فيليكس (كه رئيسشون محسوب ميشده) توضيح ميدن .
چند روز بعد در محل پيست اسكي (اگر اشتباه نكنم ديزين) فيليكس با شاه ملاقاتي مي كنه و در حدود دو ساعت در محل پيست قدم ميزدن و صحبت مي كردن . بعد فيليكس شاه رو ترك ميكنه و پايين مياد . پايين پيست پدر بزرگم رو ميبينه و با همون لهجه خودش ميگه «خوشبختيان همه اش رو به شاه گفتم» پدر بزرگم دو دستي توي سرش ميزنه و ميگه «منو بيچاره كرديد كه ....» و فيليكس اطمينان ميده خطري متوجه ايشون نيست . بعد از اين داستان در مدت كوتاهي نصيري و هويدا دستگير ميشن و در زندان ميمونن تا به دست انقلابيون مي افتن .
صاحب اين اتفاقات، مايه افتخار بنده «محمد باقر خوشبختيان» هستن .
سعي كردم خاطره رو كوتاه و موجز بگم اما موضوع خيلي گسترده تر بوده . و البته ايشون الان بسيار ضعيف و سالخورده شدن و ديگه قادر نيستن با همون صداي قشنگشون اين خاطرات رو براي كسي تعريف كنن .


براي آشنايي با شخصييت هاي خاطره خودم لينك هاي زير رو ميگذارم

هويدا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A7

نصيري
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B9%D9%85%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D9%86%D8%B5%DB%8C%D8%B1%DB%8C

عيسي شمشكي
http://www.olympic.ir/newsdetail-2386-fa.html

قربانعلي كلهر
http://www.iiwclub.com/Default.aspx?tabid=1598&articleType=ArticleView&articleId=73763

فيليكس آقايان
http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=40512