سفرنامه مشهد
پنج شنبه و جمعه ي گذشته رو مشهد بودم . با دوستاني خوب كه توي سفرنامه بهشون اشاره مي كنم . اميدوارم در اتفاقات سفر با من هم احساس بشيد . با اجازه از اسم كوچك ها استفاده مي كنم تا سببي بر معرفي نباشه. جاي خيلي ها خالي بود ، حتي براي 2 روز .
ساعت 6 عصر بليط رزرو كرده بودم، تلفني، تعاوني 1 ، با تعاوني 15 ، 6:30 رفتم . 10 رقمي و دل شكسته ، طنز و مذهب ، اتفاقات حساب شده ي دزد ها و روند شكسته ي عشاق ، شايد مثل دلهاشان. و بالاخره مي رسيم 9:30 صبح . در محل كتابخانه ي ترمينال مشهد كمي بدايه ورق زدم و فهميدم كه دلايل اصاله الماهيه اي ها خودماني مذخرف است . مرتضي آمد و كمي از Grid صحبت كرديم و مريم و مهديه ملحق شدند. آخرين همراه هم خانم عفت بود كه رسيد «پشت به پشت هم بوديم اما همديگه رو نميديديم» و اين را مريم مي گفت و عفت تاييد مي كرد. ساك هاي من را به امانات حرم سپرديم و دوري زديم . راهنما مرتضي بود و اتاق هاي 65 هزار توماني و 42 هزار توماني . ميعاد را ميعادي نشد حتي با معرفي دختر خاله ي مرتضي اما در متل ريحانه النبي اتاق گرفتيم . 4 تخته 22 هزار تومان نه حرف من باشد و نه حرف شما . ناهار مرغ خورديم ، تند بود و شور و خشك اما چسبيد ، به بعضي ها كه خيلي بيشتر چسبيد . حرم رفتيم و دعايي و شب را عفت زرنگتر بود . دلم را در حرم و ميان دعاي كميل گذاشتم و با دوستان گشت زديم . نيما هم بود و چيپس با طعم ليمو هم جالب بود . شب را در حرم ماندم و صبح دعاي ندبه . صفحه در ميان خواندم . يك صفحه دعا ، يك صفحه خواب . و نفسي كه هلاك شد (چون رازي ميان حقير و خدا باشد) ناهار را دوستان آوردند «غذاي حرم بود براي شما هم نگه داشتيم» . برادرم مي گفت «بابا خالي بستن مگه غذاي حرم گير مياد ، از بيرون گرفتن و بهت گفتن غذاي حرم بوده» اما من غذاي حرم خوردم ، جايتان خالي .
نخودچي خريدم و نقره ديدم . و انگشتر هايي كه برق مي زد «آقا اين گوشواره ها چنده ؟» ، «اونا ... تومن هست . با گردن بندش 2 برابر ميشه تفريبا...» و من مثل هميشه به جواهرات بيشتر نظر دارم. نخودچي خريدم و برگشتيم . «با اينا نميشه بري توي حرم» «بابا اين نخودچيه ، چيزي نيست » اما قانون با نخودچي جور نبود . حرم را از بيرون دور زدم. استاد از «جدال با مدعي» مي گفت و نظرات بي اساس در اگزستانسياليسم. وسايلم را از اتاق برداشتم و خداحافظي كردم . خانم مهديه قاووت سوغات كرمان هديه فرمودن و شرمندگي ما دو چندان شد. به ترمينال رسيدم . 6:30 سوار شدم و اينبار اخراجي ها 2 را ديدم .
ساعت 1 ظهر خانه بودم و 2:15 مادر شير و قاووت خورد .
كسي مي گفت «ائمه دائم السلام هستند ، ما نا شنواييم» و من هم چون ما .
جالب بود نماز جمعه با عرب و پاكستاني و ايراني و هندي ، دارالحجه ، مزار شيخ نخودكي ، مزار شيخ بهايي و باغ نادري كه در آن برنامه ++C تصحيح كردم .
نائب الزياره بودم و همه ي دوستان و فاميل را دعا كردم . مخصوص و عام .
در پناه خدا سربلند و سرفراز باشيد.
ساعت 6 عصر بليط رزرو كرده بودم، تلفني، تعاوني 1 ، با تعاوني 15 ، 6:30 رفتم . 10 رقمي و دل شكسته ، طنز و مذهب ، اتفاقات حساب شده ي دزد ها و روند شكسته ي عشاق ، شايد مثل دلهاشان. و بالاخره مي رسيم 9:30 صبح . در محل كتابخانه ي ترمينال مشهد كمي بدايه ورق زدم و فهميدم كه دلايل اصاله الماهيه اي ها خودماني مذخرف است . مرتضي آمد و كمي از Grid صحبت كرديم و مريم و مهديه ملحق شدند. آخرين همراه هم خانم عفت بود كه رسيد «پشت به پشت هم بوديم اما همديگه رو نميديديم» و اين را مريم مي گفت و عفت تاييد مي كرد. ساك هاي من را به امانات حرم سپرديم و دوري زديم . راهنما مرتضي بود و اتاق هاي 65 هزار توماني و 42 هزار توماني . ميعاد را ميعادي نشد حتي با معرفي دختر خاله ي مرتضي اما در متل ريحانه النبي اتاق گرفتيم . 4 تخته 22 هزار تومان نه حرف من باشد و نه حرف شما . ناهار مرغ خورديم ، تند بود و شور و خشك اما چسبيد ، به بعضي ها كه خيلي بيشتر چسبيد . حرم رفتيم و دعايي و شب را عفت زرنگتر بود . دلم را در حرم و ميان دعاي كميل گذاشتم و با دوستان گشت زديم . نيما هم بود و چيپس با طعم ليمو هم جالب بود . شب را در حرم ماندم و صبح دعاي ندبه . صفحه در ميان خواندم . يك صفحه دعا ، يك صفحه خواب . و نفسي كه هلاك شد (چون رازي ميان حقير و خدا باشد) ناهار را دوستان آوردند «غذاي حرم بود براي شما هم نگه داشتيم» . برادرم مي گفت «بابا خالي بستن مگه غذاي حرم گير مياد ، از بيرون گرفتن و بهت گفتن غذاي حرم بوده» اما من غذاي حرم خوردم ، جايتان خالي .
نخودچي خريدم و نقره ديدم . و انگشتر هايي كه برق مي زد «آقا اين گوشواره ها چنده ؟» ، «اونا ... تومن هست . با گردن بندش 2 برابر ميشه تفريبا...» و من مثل هميشه به جواهرات بيشتر نظر دارم. نخودچي خريدم و برگشتيم . «با اينا نميشه بري توي حرم» «بابا اين نخودچيه ، چيزي نيست » اما قانون با نخودچي جور نبود . حرم را از بيرون دور زدم. استاد از «جدال با مدعي» مي گفت و نظرات بي اساس در اگزستانسياليسم. وسايلم را از اتاق برداشتم و خداحافظي كردم . خانم مهديه قاووت سوغات كرمان هديه فرمودن و شرمندگي ما دو چندان شد. به ترمينال رسيدم . 6:30 سوار شدم و اينبار اخراجي ها 2 را ديدم .
ساعت 1 ظهر خانه بودم و 2:15 مادر شير و قاووت خورد .
كسي مي گفت «ائمه دائم السلام هستند ، ما نا شنواييم» و من هم چون ما .
جالب بود نماز جمعه با عرب و پاكستاني و ايراني و هندي ، دارالحجه ، مزار شيخ نخودكي ، مزار شيخ بهايي و باغ نادري كه در آن برنامه ++C تصحيح كردم .
نائب الزياره بودم و همه ي دوستان و فاميل را دعا كردم . مخصوص و عام .
در پناه خدا سربلند و سرفراز باشيد.
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم مرداد ۱۳۸۸ ساعت 2:44 توسط علي
|