سفرنامه ارشد
دوم حسابداري ها را تعطيل مي كنم «ساعت آخر بريد ، با آقاي مدير هماهنگ كردم» و خود پياده ميروم تا كنار جاده . از زير پلي قديمي رد مي شوم كه تازگي ها از زير خاك دوباره ستونهايش ظاهر شده اند . به ياد گذشته هاي سياه و سفيد و آدم هاي «است» مي افتم . كنار جاده به انتخاب مسير فكر مي كنم و اينكه آيا اشتباه كرده ام. اشتباه نبود ، 500 تومن سود و نيم ساعت وقت اضافه . براي دومين بار دانشگاه آزاد كرج را مي بينم . و دانشگاه هنر را براي بار اول . كيك و سانديس مي خورم و وارد دانشگاه مي شوم . با اتوبوس مي روم و با تلفن به صحبتهاي گرم مادر گوش مي كنم . كيف را بايد تحويل داد «ديدم گفتيم لوازم الكترونيكي نياريد منم هر چي بخواييد آوردم ، لپتاپ و موبايل و ... » و تحويل دادم .
ساعت حدود 14 در سالن بودم و منتظر . ساعت 15 شروع شد . برگه نظر خواهي پر كرديم و همه را خوب زدم غير از چند تا (همه منهاي چند برابر است با چند تا) . قرآن خواندند (لازم به توضيح است برعكس تصور ما فارس ها ، اعراب گچ پژ دارند اما در گفتار ، مثلا هذه الجامعه ژيد ژداً - جيد جداً يا گلت ذلك - قلت ذلك .... اما اعراب v ندارند همه «و» ها w هستند) قاري محترم همه ي V ها را خواندند و همه ي الف ها را قلب به عين فرمودند . جهت شادي روح مرحوم مغفور صلواتي ختم بفرماييد . آنگاه دستور صلوات صادر شد و فرستاده شد. آنجا همه چيز قانوني است ، حتي صلوات . سوالات را با كلاس دادند ، توي پلاستيك و روي دسته صندلي . و كنكور شروع شد .
به سنت هميشه بيسكوئيت دادند ، ساقه طلايي سه تايي ، با آب . 160 دقيقه براي امروز . آقاي مراقب گاهي با داوطلب كناري گپي مي زد ، 50 60 ساله بود ، داوطلب ، و مراقب جوانتر . پشت سري هم هر بيسكوئيت را با همسايه ها در صدا (ملچ ملچ) شريك مي شدند .
تمام شد و برگشتم . در راه به كوه فكر مي كردم و دوستان كه فردا رفتند . و من كه فردا دوباره كنكور دادم . و كنكور كه سخت بود و يعقوب كه زياد خوانده بود و پويا كه يا شركت نمي كند يا شريف قبول مي شود .
در پناه خدا باشيد .
ساعت حدود 14 در سالن بودم و منتظر . ساعت 15 شروع شد . برگه نظر خواهي پر كرديم و همه را خوب زدم غير از چند تا (همه منهاي چند برابر است با چند تا) . قرآن خواندند (لازم به توضيح است برعكس تصور ما فارس ها ، اعراب گچ پژ دارند اما در گفتار ، مثلا هذه الجامعه ژيد ژداً - جيد جداً يا گلت ذلك - قلت ذلك .... اما اعراب v ندارند همه «و» ها w هستند) قاري محترم همه ي V ها را خواندند و همه ي الف ها را قلب به عين فرمودند . جهت شادي روح مرحوم مغفور صلواتي ختم بفرماييد . آنگاه دستور صلوات صادر شد و فرستاده شد. آنجا همه چيز قانوني است ، حتي صلوات . سوالات را با كلاس دادند ، توي پلاستيك و روي دسته صندلي . و كنكور شروع شد .
به سنت هميشه بيسكوئيت دادند ، ساقه طلايي سه تايي ، با آب . 160 دقيقه براي امروز . آقاي مراقب گاهي با داوطلب كناري گپي مي زد ، 50 60 ساله بود ، داوطلب ، و مراقب جوانتر . پشت سري هم هر بيسكوئيت را با همسايه ها در صدا (ملچ ملچ) شريك مي شدند .
تمام شد و برگشتم . در راه به كوه فكر مي كردم و دوستان كه فردا رفتند . و من كه فردا دوباره كنكور دادم . و كنكور كه سخت بود و يعقوب كه زياد خوانده بود و پويا كه يا شركت نمي كند يا شريف قبول مي شود .
در پناه خدا باشيد .
+ نوشته شده در شنبه سی ام بهمن ۱۳۸۹ ساعت 22:58 توسط علي
|