سفرنامه اردو
پنج شنبه و جمعه جاي شما خالي با همكاران رفته بوديم اردو . تصميم دارم سفرنامه كردان رو خدمتتون ارائه كنم.
ساعت 15 دقيقه به 15 است و قرار است ساعت 15 همه در مدرسه باشند . پدر با ماشين تا مدرسه مرا ميرساند كه دير نباشد . ساعت 14:55 در مدرسه هستم . بعضي از همكاران آمدند ولي نه همه . آقاي مدير گفتند 2 ساعت ديگر حركت خواهيم كرد و من به اين حرفشان اعتقاد داشتم . حدود ساعت 16:45 حركت كرديم.
چند پرايد و يك تندر و يك آزارا و پاترل آقاي تداركات . هر ماشين 4 نفر و گاهي كم و زياد . در آبدارخانه با كمك دوستان بسته هاي ميوه را درست كرده بوديم . زردآلو ، گوجه سبز و موز . براي توي راه و تا برسيم همه را خورديم . روي پل فرديس محمد هم سوار شد و جمع ماشين ما تكميل شد . باغ پرندگان اولين محل اردو بود . تا چه اندازه زيبايي ديديم از حد تصور خارج است . از مرغ و خروس هاي مختلف تا انواع طوطي و قرقاول و عقاب و جغد . جغد ها را دوست دارم . حتي آن جغد كه مثل يك تنه كوچك درخت در جايش ايستاده بود.
عقابهايشان چه مهاجرش و چه صحراييش محصور بودند . آدمي را ياد پرواز مي انداختند ، و چه سنگين است اين گوشت و استخوان . از كاكتوس ها فيلم گرفتم و بعد از سر كار گذاشتن جناب ميمون باغ را ترك كرديم . ما ميمون را سر كار گذاشته بوديم اما وقت ما تلف شد . ميمون كه كاري نداشت ، مانند يك دنيا بود همان يك قفس كوچك . عكس گرفتيم و راه افتاديم.
مجتمع تفريحي كه اسمش يادم نيست اما ما آن را كردان ميشناسيم . كردان وزير نيست ، محل است ، منطقه است . در چند ده كيلومتري كرج در كنار اتوبان قزوين.
رسيديم ، خوابگاهمان را پيدا كرديم و زردآلو خورديم . آقاي حيدري با دستان خود از باغشان چيده بود و در لابلاي برگ ها برايمان آورده بود . خورديم و خورديم و حتي از دل درد نترسيديم . بعد هم دوستان رفتند سالن ورزشگاه . من و محمد هم رفتيم ، من و آقاي معاون دو - يك آقاي فلاني را برديم ، فوتبال دستي با درب آب معدني . حداقل امكانات ، حد اكثر استفاده . برگشتيم ، من و محمد ، و در آسايشگاه ، روي تخت ، صحبت كرديم . ديگران هم گاهي آمدند ، تا شب شد . شام جوجه كباب بود . دست پخت چند آشپز ، نه شور بود و نه بي نمك و خورديم . حضرت اجل سعدي شيراز گويد «و جوانان چنان خورند كه عرق كنند ... » و اين وصف حال اين حقير بود.
شب به هر زحمتي بود خوابيديم . كف پايمان را خط قرمز كشيدند آن هم نه يك بار . صبح ساعت 7 بيدار بوديم . صبحانه خورديم ، كره ، مربا ، عسل ، پنير ، بربري ، تخم مرغ آبپز و عسلي و چاي شيرين . حدود 8 راه افتاديم . اسم منطقه را نميدانم اما مسيرش تقريبا به دربند شبيه بود . اول روستا و باغ و باغات و بعد كوه . حدود 4 ساعت رفت و برگشت قدم زديم و صحبت كرديم . شب با آقاي مدير در مورد سخن لغو صحبت كرده بوديم و روز من مفهوم اين تاكيد را دانستم ، « [مومنون] الذين هم عن اللغو معرضون ». گاهي با ديگران بودن چيز هايي مي آموزد كه در هيچ كتابي يافت نمي شود.
نشسته بوديم . سر صحبت را در كانال خارجي باز كردم و با آقاي مدير بر سر have a seat و have a stone خنديديم . با محمد صحبت ها شد و نتيجه آن كه پروژه chakugan آن طور هم كه به نظر ميرسد سخت نخواهد بود . و آنكه چرا پنل به قهقرا مي رود و چرا ... خيس شديم و چاي و كيك خورديم.
ناهار كباب بود . خوشمزه بود و دوباره همان شد كه حضرت سعدي فرمودند.
برگشتيم . نماز و حركت . حدود ساعت 17 خانه بودم . با كوله باري از تجربه و صميمت و شادماني . شايد اهل جوك نباشم ، يا قليان و دود به مذاقم خوش نيايد و يا حتي شب را خوابيده باشم اما به هركسي همانطور خوش ميگذرد كه با آن اهليت دارد.
خيلي ها جايشان خالي بود . به اميد با هم بودن هاي بعدي.
ساعت 15 دقيقه به 15 است و قرار است ساعت 15 همه در مدرسه باشند . پدر با ماشين تا مدرسه مرا ميرساند كه دير نباشد . ساعت 14:55 در مدرسه هستم . بعضي از همكاران آمدند ولي نه همه . آقاي مدير گفتند 2 ساعت ديگر حركت خواهيم كرد و من به اين حرفشان اعتقاد داشتم . حدود ساعت 16:45 حركت كرديم.
چند پرايد و يك تندر و يك آزارا و پاترل آقاي تداركات . هر ماشين 4 نفر و گاهي كم و زياد . در آبدارخانه با كمك دوستان بسته هاي ميوه را درست كرده بوديم . زردآلو ، گوجه سبز و موز . براي توي راه و تا برسيم همه را خورديم . روي پل فرديس محمد هم سوار شد و جمع ماشين ما تكميل شد . باغ پرندگان اولين محل اردو بود . تا چه اندازه زيبايي ديديم از حد تصور خارج است . از مرغ و خروس هاي مختلف تا انواع طوطي و قرقاول و عقاب و جغد . جغد ها را دوست دارم . حتي آن جغد كه مثل يك تنه كوچك درخت در جايش ايستاده بود.
عقابهايشان چه مهاجرش و چه صحراييش محصور بودند . آدمي را ياد پرواز مي انداختند ، و چه سنگين است اين گوشت و استخوان . از كاكتوس ها فيلم گرفتم و بعد از سر كار گذاشتن جناب ميمون باغ را ترك كرديم . ما ميمون را سر كار گذاشته بوديم اما وقت ما تلف شد . ميمون كه كاري نداشت ، مانند يك دنيا بود همان يك قفس كوچك . عكس گرفتيم و راه افتاديم.
مجتمع تفريحي كه اسمش يادم نيست اما ما آن را كردان ميشناسيم . كردان وزير نيست ، محل است ، منطقه است . در چند ده كيلومتري كرج در كنار اتوبان قزوين.
رسيديم ، خوابگاهمان را پيدا كرديم و زردآلو خورديم . آقاي حيدري با دستان خود از باغشان چيده بود و در لابلاي برگ ها برايمان آورده بود . خورديم و خورديم و حتي از دل درد نترسيديم . بعد هم دوستان رفتند سالن ورزشگاه . من و محمد هم رفتيم ، من و آقاي معاون دو - يك آقاي فلاني را برديم ، فوتبال دستي با درب آب معدني . حداقل امكانات ، حد اكثر استفاده . برگشتيم ، من و محمد ، و در آسايشگاه ، روي تخت ، صحبت كرديم . ديگران هم گاهي آمدند ، تا شب شد . شام جوجه كباب بود . دست پخت چند آشپز ، نه شور بود و نه بي نمك و خورديم . حضرت اجل سعدي شيراز گويد «و جوانان چنان خورند كه عرق كنند ... » و اين وصف حال اين حقير بود.
شب به هر زحمتي بود خوابيديم . كف پايمان را خط قرمز كشيدند آن هم نه يك بار . صبح ساعت 7 بيدار بوديم . صبحانه خورديم ، كره ، مربا ، عسل ، پنير ، بربري ، تخم مرغ آبپز و عسلي و چاي شيرين . حدود 8 راه افتاديم . اسم منطقه را نميدانم اما مسيرش تقريبا به دربند شبيه بود . اول روستا و باغ و باغات و بعد كوه . حدود 4 ساعت رفت و برگشت قدم زديم و صحبت كرديم . شب با آقاي مدير در مورد سخن لغو صحبت كرده بوديم و روز من مفهوم اين تاكيد را دانستم ، « [مومنون] الذين هم عن اللغو معرضون ». گاهي با ديگران بودن چيز هايي مي آموزد كه در هيچ كتابي يافت نمي شود.
نشسته بوديم . سر صحبت را در كانال خارجي باز كردم و با آقاي مدير بر سر have a seat و have a stone خنديديم . با محمد صحبت ها شد و نتيجه آن كه پروژه chakugan آن طور هم كه به نظر ميرسد سخت نخواهد بود . و آنكه چرا پنل به قهقرا مي رود و چرا ... خيس شديم و چاي و كيك خورديم.
ناهار كباب بود . خوشمزه بود و دوباره همان شد كه حضرت سعدي فرمودند.
برگشتيم . نماز و حركت . حدود ساعت 17 خانه بودم . با كوله باري از تجربه و صميمت و شادماني . شايد اهل جوك نباشم ، يا قليان و دود به مذاقم خوش نيايد و يا حتي شب را خوابيده باشم اما به هركسي همانطور خوش ميگذرد كه با آن اهليت دارد.
خيلي ها جايشان خالي بود . به اميد با هم بودن هاي بعدي.
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 23:31 توسط علي
|