اين روز ها يه جورايي عراق داشت به ايران حمله مي كرد و شاخ و شونه مي كشيد . از همين روز ها جنگ شروع شد .اما راستش نميخوام در مورد خود جنگ حرفي بزنم . مي خوام بگم وقتي كسي يا كساني دهنشون رو باز مي كنن و با وقاهت تمام دم از صلح و آشتي ميزنن و دم از بيخودي بودن ادامه جنگ و اصلا بيخودي بودن جنگ ميزنن ، هم عصباني ميشم و هم به حالشون تأسف مي خورم كه آدم تا چه حد ميتونه دشمن ناشناس باشه.

واقعا الان هم كه فرانسه و انگليس و آمريكا و ... دارن نشون ميدن كه انتهاي صلح و صلح بازي چيه بازم اين آدم ها روشون ميشه حرف بزن . البته روشون ميشه ، چون دشمن شناسي يه نوع آگاهي و فهم هست كه بايد براي كسب و دريافتش سالها زحمت كشيد .

حالا چرا اين حرفا رو زدم !؟ راستش ديشب داشت يه تيكه هايي از روايت فتح شهيد آويني رو پخش مي كرد و البته يادي از شهيد محمد جهان آرا كرد و صحبت هايي از امام خامنه اي پخش كرد . ياد افاضات برخي از دوستان افتادم و يه كم خونم به جوش اومد .

با آرزوي فهم و درك بيشتر براي هممون .