امروز هم يه روز زيبا بود كه من كلي چيز جديد توي اون ياد گرفتم . اما يه اتفاقي افتاد كه تجربه جالبي بود و كلي فكر ايجاد كرد . با هم كلاسي ها داشتيم صحبت مي كرديم كه متوجه شديم 2 تا از همكلاسي ها (خانم ها) به همراه يكي از مسئولين حراست رفتن سراغ يكي از آقايوني كه تو حياط دانشگاه بودن . ما دور ايستاده بوديم و نمي دونستيم جريان چي هست ولي اينطور كه معلوم بود يه جور توهين از طرف اون آقا نسبت به همكلاسي هاي ما صورت گرفته بود . ما جلو نرفتيم تا خيلي شلوغ نشه .

ولي به نظر مي رسه گاهي اعتماد لازم هست . اگر اون خانم ها مطلب رو با همكلاسي هاي خودشون (آقايون) مطرح مي كردن . آقايون هم فرد توهين كننده رو با آرامش تحويل مقامات مسئول مي دادن تا اولا اگر سوء تفاهمي رخ داده باشه ،‌آبرويي از اون فرد نره و اگر هم خطايي صورت گرفته اين خانم ها تابلو نشن. فعلا كه اگر اون آقا بخواد به هر علتي انتقام بگيره ، ممكنه يه بي آبرويي درست بشه ، من كه اميدوارم اين اتفاق نيافته .

بچه ها در كوچه بازي مي كنند
         هريكي در نقش هاي مختلف
                  آن يكي بقال و اين پشمك فروش 
                          آن يكي فراش و اين عينك فروش
اصغرك در گوشه اي انديشناك
          او به شغل ديگري دل بسته است
                   كاش بابايش تفنگي مي خريد 
                            شايد اصغر يك پليس خوب بود.

موفق و پر آرامش باشيد