سفرنامه يلدا
امروز با جمعي از دوستان رفته بوديم جشن شب يلدا . اميدوارم از اينكه با ما همسفر ميشيد خوشحال بشيد .
11:30 از خواب بيدار شدم . صبح رسيديم و 7 خوابيدم و اينجا همه فارسي صحبت مي كنند . هماهنگ كرديم ساعت 13:30 حركت كنيم . يكي در راه بود تا به ما بپيوندد و «در خيابان ها ماشين پر نميزد» و 13:45 حركت كرديم . دوستي لطف كرده بود و تا محل جشن با او همسفر بوديم . اسم خيابان هاي تهران را ياد نگرفتم : جلال آل احمد ، همت ، چمران ، ستارخان و همانان كه هريك حماسه اي آفريدند . دوستي مي گفت غير از خيابان چيزي از آنها نمي دانيم ، من آنرا هم نميدانستم . بعد از طوافي و خلافي باز هم به محل دانشگاه مديريت رسيديم . همانجا كه سالن الغدير دارد. «چون شمايي با ماشين بياييد تو» و نگهبان راهمان داد ، چون ما بوديم.
ماشين را پارك كرديم «بابا اينجا كه جاي پارك نيست ... » . سالن شلوغ است و ما 45 دقيقه زود رسيديم . «ميشه خواهرم كه كارت نداره هم بياد تو» «نه ، جا نداريم» ولي راهش دادند . 6 نفر بوديم و 5 كارت ورود . صدايي آشنا و پورمحمود مجري است . برنامه آغاز مي شود و هر قسمت جالبتر از قسمت قبل . دروغ گوي سال با آن دروغ معروف «كج شدن برج ميلاد» كه شايد بابي باشد بر رواج دروغ ، خنديديم و فهميديم ، بلاگ هاي بي صاحب و صاحب مرده فراوانند . بلاگر ها بودند و جشن براي پرشين بلاگ بود . درسا (نيكي نصيريان) آمده بود و آمن هوتپ چهارم (رحيم نوروزي) ، رضا بنفشه خواه بود و بهاره رهنما كه بلاگ مي نويسد وآنها كه كوچك ترين ها بودند و بزرگ ترين ها . بعضي از زوج ها و بعضي از زوج هاي في الواقع فرد. كف زدن ها از رديف ما شروع مي شد و در رديف ما تمام . شاد بوديم و جشن بود . دكتر بوترابي آمد ، «من حالا حالا ها رفتني نيستم» و خانم پولادي رئيس شد . فال گرفتند و يوسف گم گشته باز آيد .... . عكس گرفتيم ، از خودمان ، از ديگران ، با اين و آن و كيك يزدي خورديم . خوش گذشت و جاي دوستان خالي «بابا شما كه خودتون خبر داديد چرا نيومديد ؟» «كلاس داشتم نشد» بهار بود كه نيامد .
شب بود و بايد زود تر مي آمديم . دو از شش مسيري ديگر رفتند و ترافيك و باز هم شيخ فضل الله . او را هم نميشناسم و هميشه مسير ها به آزادي ختم مي شود ، اين را بزرگي مي گفت .
جاده خوب بود و از نيمه ي پر ليوان گفتيم . گفتيم يادمان باشد بايد هميشه نيمه ي پر ليوان را ديد اما از نيمه ي خالي آگاه بود . راننده كه دوست بود ، رانندگي را تمام كرد . رسيديم . «رانندگيتون خوبه ، آدم با وجود محسن اينهمه خوب بره هنره» « اِ مگه من چكار كردم» و اينبار طواف نكرديم .
دوستي مي گفت «تنهاييم را با هيچ كس قسمت نمي كنم» ، مي دانم بهترين دوست ، دوست است .
شاد كام و سربلند باشيد .
11:30 از خواب بيدار شدم . صبح رسيديم و 7 خوابيدم و اينجا همه فارسي صحبت مي كنند . هماهنگ كرديم ساعت 13:30 حركت كنيم . يكي در راه بود تا به ما بپيوندد و «در خيابان ها ماشين پر نميزد» و 13:45 حركت كرديم . دوستي لطف كرده بود و تا محل جشن با او همسفر بوديم . اسم خيابان هاي تهران را ياد نگرفتم : جلال آل احمد ، همت ، چمران ، ستارخان و همانان كه هريك حماسه اي آفريدند . دوستي مي گفت غير از خيابان چيزي از آنها نمي دانيم ، من آنرا هم نميدانستم . بعد از طوافي و خلافي باز هم به محل دانشگاه مديريت رسيديم . همانجا كه سالن الغدير دارد. «چون شمايي با ماشين بياييد تو» و نگهبان راهمان داد ، چون ما بوديم.
ماشين را پارك كرديم «بابا اينجا كه جاي پارك نيست ... » . سالن شلوغ است و ما 45 دقيقه زود رسيديم . «ميشه خواهرم كه كارت نداره هم بياد تو» «نه ، جا نداريم» ولي راهش دادند . 6 نفر بوديم و 5 كارت ورود . صدايي آشنا و پورمحمود مجري است . برنامه آغاز مي شود و هر قسمت جالبتر از قسمت قبل . دروغ گوي سال با آن دروغ معروف «كج شدن برج ميلاد» كه شايد بابي باشد بر رواج دروغ ، خنديديم و فهميديم ، بلاگ هاي بي صاحب و صاحب مرده فراوانند . بلاگر ها بودند و جشن براي پرشين بلاگ بود . درسا (نيكي نصيريان) آمده بود و آمن هوتپ چهارم (رحيم نوروزي) ، رضا بنفشه خواه بود و بهاره رهنما كه بلاگ مي نويسد وآنها كه كوچك ترين ها بودند و بزرگ ترين ها . بعضي از زوج ها و بعضي از زوج هاي في الواقع فرد. كف زدن ها از رديف ما شروع مي شد و در رديف ما تمام . شاد بوديم و جشن بود . دكتر بوترابي آمد ، «من حالا حالا ها رفتني نيستم» و خانم پولادي رئيس شد . فال گرفتند و يوسف گم گشته باز آيد .... . عكس گرفتيم ، از خودمان ، از ديگران ، با اين و آن و كيك يزدي خورديم . خوش گذشت و جاي دوستان خالي «بابا شما كه خودتون خبر داديد چرا نيومديد ؟» «كلاس داشتم نشد» بهار بود كه نيامد .
شب بود و بايد زود تر مي آمديم . دو از شش مسيري ديگر رفتند و ترافيك و باز هم شيخ فضل الله . او را هم نميشناسم و هميشه مسير ها به آزادي ختم مي شود ، اين را بزرگي مي گفت .
جاده خوب بود و از نيمه ي پر ليوان گفتيم . گفتيم يادمان باشد بايد هميشه نيمه ي پر ليوان را ديد اما از نيمه ي خالي آگاه بود . راننده كه دوست بود ، رانندگي را تمام كرد . رسيديم . «رانندگيتون خوبه ، آدم با وجود محسن اينهمه خوب بره هنره» « اِ مگه من چكار كردم» و اينبار طواف نكرديم .
دوستي مي گفت «تنهاييم را با هيچ كس قسمت نمي كنم» ، مي دانم بهترين دوست ، دوست است .
شاد كام و سربلند باشيد .
شب يلدا به خير و شادي .
+ نوشته شده در یکشنبه یکم دی ۱۳۸۷ ساعت 0:52 توسط علي
|